ღ♥ღ تنهایی ღ♥ღ

یک تفاوت ساده................

 

تفاوت آدم های موفق و ناموفق، در زمین خوردن و یا نخوردنشان نیست، در نوع عکس العمل آنها بعد از زمین خوردنشان است.
آن هایی که زمین نمی خورند، دلیلش این نیست که حتما خوب راه می روند، احتمالا ایستاده اند و اصلا راه نمی روند.
این جهان، جهان تغییر است نه تقدیر!
به جایی که می افتی نگاه نکن، به جایی نگاه کن که لیز خوردی!

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

هنـر مـعـمولـی بـودن … !

 

منظورم از “معمولی” همان است که عالی و ایده آل و منحصر به فرد و کمیاب و در پشت ابر ها نیست، بلکه همین جا، روی زمین، کنار ما، فراوان و بسیار هست. 

فرهنگ ایده آل گرایی تیغ دولبه ای ست که هم انگیزه ای ست مثبت برای پیشرفت و هم می تواند شوق و ذوق فراوان آدمهای معمولی را شهید کند. من مثلا بعد از سالها با علاقه نقاشی کشیدن، روزی که فهمیدم در نقاشی خیلی معمولی ام برای همیشه نقاشی را کنار گذاشتم. این کنار کشیدن زمانی بود که همکلاسی دبیرستانم، در عرض دو دقیقه با مداد بی جانش، چهره معلم مان را کوبید کنار طرحی که من بیست دقیقه طول کشیده بود تا دزدکی در حاشیه جزوه از او بکشم.

حقیقت این است که دوستم در نقاشی یک نا بغه بود و تمرین و پی گیری من خیلی با نبوغ او فاصله داشت و من لذت نقاشی کشیدن را از خودم گرفتم تا خفت معمولی بودن را تحمل نکنم.

 

آن روزها آنقدر ضعیف بودم که با شاخص های “ترین” زندگی کرده و خود را مقایسه می کردم. و این ترین بودن آدم را ضعیف و شکننده می کند.

شاید همه آدم ها اینطور نباشند. من اما، همیشه در درونم یک سوپر انسان داشته ام که می خواست اگر دست به گچ بزند، آن گچ حتماً بایستی طلا شود. یک توانای مطلق که در هیچ کاری حق معمولی بودن را ندارد.

اما امروز فهمیده ام که معمولی بودن شجاعت می خواهد. آدم اگر یاد بگیرد معمولی باشد نه نقاشی را میگذارد کنار، نه دماغش را عمل میکند، نه غصه می خورد که ماشینش معمولی است، نه حق غذا خوردن در یک سری از رستوران های معمولی را از خودش میگیرد، نه حق لبخند زدن به یک سری آدم ها را، نه حق پوشیدن یک سری لباس ها را.

حقیقت این است که “ترین” ها همیشه در هراس زندگی می کنند. هراس هبوط (سقوط) در لایه آدم های “معمولی”. و این هراس می تواند حتی لذت زندگی، نوشتن، درس خواندن، نقاشی کشیدن، ساز زدن، خوردن، نوشیدن و پوشیدن را از دماغشان دربیاورد.

 

تصمیم گرفته ام خودِ معمولی م را پرورش دهم. نمی خواهم دیگر آدم ها مرا فقط با “ترین” هایم به رسمیت بشناسند. از حالا خودِ معمولی م را به معرض نمایش می گذارم و به خود معمولی م عشق می ورزم و به آدم ها هم اجازه دهم به منِ معمولی عشق بورزند. 

از طرف یک شهروند معمولی

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

♥ شکستم و نیامدی... ♥

                                       

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دختر ماشین شناس

 

 

چند روز پیش برای عوض کردن روغن ماشینم به مکانیکی رفته بودم ، که دختر خانومی 26-27 ساله با کبکبه و دبدبه وارد شد وبه مکانیک گفت:

ببخشید آقا ، یه 710 می خواستم میشه لطف کنین بدین ؟

مکانیک گفت : 710 تا چی؟

710تا هیچی ! 710 ماشین من گم شده، اگه میشه یدونه بدین!

مکانیک گفت 710؟؟ حالا این چی هس؟

دختر خانوم که عصبانی شده بود گفت: آقا! مگه من باهات شوخی دارم؟ میگم یه 710 بده... چون خانومم فکر می کنی حالیم نیس؟ نه خوبم حالیمه!

مکانیک بیچاره گفت: خدا شاهده خانوم ، جسارت نکردم ، ولی من نمیدونم شما چی رو میگین!!!

دختره که فکر می کرد یارو داره جلو من دستش میندازه گفت: باباجون!

عجب مکانیک بی عرضه ای هستی تو! همونی که وسط موتور ماشینه... کارش نمیدونم چیه... ولی همه ماشین خارجیا این قطعه رو دارن ... مال منم همیشه بوده ... حالا من گمش کردمو یکی لازم دارم!

مکانیک که کلافه شده بود یه کاغذ داد به خانومو گفت : میشه شکل این قطعه رو بکشی اینجا؟

دختر خانومم با کلی ژست انگار که داوینچی می خواد مونالیزا رو بکشه یه دایره کشید و وسطش نوشت 710... مکانیک یه نگاهی به شاهکار نقاشی پرداخت و یه نگاهی هم به موتور ماشین من که درش باز بود کرد و گفت: خانوم این قطعه رو که می گین تو این ماشین هم هست؟ دختر خانوم با خوشحالی جیغی کشید و گفت : آره ! اوناهاش!

می دونید چی رو نشون داد؟ این رو... عکسش رو گذاشتم ببینین!!

 

 

 

                                 

 

 

 

 

 

                               

 

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

                                               

 

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 ... 111 112 113 114 115 ... 118 صفحه بعد

درباره وبلاگ

در این شهر صدای پای مردمی است که همچنان که تو را میبوسند طناب دار تو را میبافند مردمی که صادقانه دروغ میگویند و خالصانه به تو خیانت می کنند ! در این شهر هر چه تنها تر باشی پیروزتری!!


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , agasaeed.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM